طراحی مدل مناسب کسب وکار موثر ترین قدم در رشد سرمایه شما

“طراحی مدل کسب‌ و کار” یک اقدام غیرضروری یا تزئینی نیست؛ این تصمیم مشخص می‌کند سرمایه شما رشد می‌کند یا آرام و بی‌صدا فرسوده می‌شود. بیشتر زیان‌های جدی، نه از اجرای ضعیف، بلکه از انتخاب مدلی شروع می‌شوند که از ابتدا هدف مالی روشنی ندارد.
فروش اولیه و استقبال بازار، هیچ تضمینی برای سالم بودن این مسیر نیست و بسیاری از مدل‌ها دقیقاً در مرحله رشد، جریان نقدی را قفل می‌کنند. مسئله زمانی جدی می‌شود که اصلاح مسیر، هزینه‌ ای به‌مراتب سنگین‌تر از خود تصمیم اولیه پیدا می‌کند.
ریتاکس برای  ظاهر مدل کسب شما کاری نمی کند؛ در این مجموعه تصمیم‌هایی بسته می شود که مستقیماً سرنوشتس رمایه شما را تعیین می‌کنند. طی بررسی ها مشخص می‌شود درآمد واقعاً از کجا می‌آید، پول کجا متوقف می‌شود و آیا این مسیر توان ادامه دارد یا نه. اگر مدل قابل دفاع نباشد، همان‌جا متوقف می‌شود، نه اینکه با امید جلو برود.

طراحی مدل مناسب کسب وکار موثر ترین قدم در رشد سرمایه شما​

اگر کسب و کار شما چیدمان رقابتی نداشته باشد، چالش های بازار آن را له می‌ کند

اگر کسب و کار شما چیدمان رقابتی نداشته باشد، بازار به شما زمان نمی‌دهد تا اصلاح کنید؛ شما را کنار می‌ زند. بازار نه با نیت شما کاری دارد، نه با زحمتی که کشیده‌اید. تنها چیزی که اهمیت دارد این است که در لحظه انتخاب، چرا باید شما انتخاب شوید. اگر این پاسخ در طراحی مدل کسب و کار شما به‌ صورت شفاف وجود نداشته باشد، هر ریالی که خرج می‌کنید صرف نگه داشتن وضعیت فعلی است، نه ساختن آینده.
بسیاری از مدیران تصور می‌کنند تمایز یعنی مجموعه‌ ای از پیام‌ ها، وعده‌ ها و شعار ها. این نگاه، ریشه اکثر شکست‌های مالی است. تمایز واقعی در حرف شکل نمی‌گیرد، در ساختار تصمیم مشتری شکل می‌گیرد. زمانی که مشتری فقط با تخفیف حاضر به خرید است، یعنی هیچ عامل بازدارنده‌ای برای مقایسه و جایگزینی وجود ندارد. در این حالت، رقابت وارد فاز فرسایشی می‌شود و نتیجه آن همیشه قابل پیش‌بینی است: فشار قیمت، کاهش سود و ناپایداری جریان نقدی.
اینجا باید یک سؤال مستقیم پرسید:

اگر فردا رقیبی با همان پیشنهاد شما و قیمت اندکی پایین‌تر وارد بازار شود، چه چیزی مانع از خروج مشتریان شما می‌شود؟

اگر پاسخ روشن و عملی برای این سوال ندارید یعنی مدل شما سپر مالی ندارد و نبود سپر یک ریسک مالی فعال است که هر روز روی حساب‌ های شما اثر می‌ گذارد. در این زمان کپی‌ برداری معمولاً به‌عنوان راه حل سریع انتخاب می‌شود اما بدانید که ورود با الگوی دیگران ساده‌ تر و در کوتاه‌ مدت کم هزینه‌ تر است ولی همین تصمیم، هزینه‌ های پنهان بلندمدت ایجاد می‌ کند.
مدل کپی‌شده شما را وارد بازی‌ای می‌کند که کنترلی روی آن ندارید. قیمت‌گذاری، سرعت نوآوری و حتی جهت بازار توسط دیگران تعیین می‌شود و شما ناچار به واکنش هستید. در این شرایط، رشد نه از قدرت مدل، بلکه از افزایش هزینه تأمین می‌شود.
سپر مالی یا Moat به‌معنای فاصله‌ای است که رقبا نتوانند به‌راحتی آن را پر کنند. 

نبود سپر مالی پیامدهای مالی مشخص و قابل اندازه‌گیری دارد:

  • هزینه جذب مشتری بالا می‌ماند، چون انتخاب شما برای بازار بدیهی نیست و باید دائماً انگیزه مالی ایجاد کنید.
  • وفاداری واقعی شکل نمی‌گیرد، زیرا جایگزینی شما برای مشتری ساده و کم‌ریسک است.
  • رشد مقیاس‌پذیر نمی‌شود، چون هر واحد رشد به تزریق پول وابسته است.
  • ارزش‌ گذاری کسب و کار شکننده می‌ماند، چون مزیت دفاع‌پذیر در ساختار وجود ندارد.

بخش مهم ماجرا اینجاست که این نشانه‌ها اغلب اشتباه تفسیر می‌شوند. بسیاری فکر می‌کنند مشکل از فروش یا بازاریابی است، در حالی که مسئله اصلی در زیرساخت تصمیم‌سازی نهفته است. تا زمانی که مدل کسب و کار بر اساس تمایز واقعی بازطراحی نشود، هیچ بهینه‌ سازی نتیجه پایدار ایجاد نمی‌کند؛ فقط هزینه‌ها را افزایش می‌دهد.
ریتاکس دقیقاً در همین نقطه وارد می‌شود. نه برای ارائه توصیه‌های کلی و نه برای تولید گزارش‌های تئوریک، بلکه برای طراحی و پیاده‌سازی مدلی که مسئولیت مالی آن پذیرفته می‌شود. 

ritaxme

ما را در تلگرام دنبال کنید و با تیم ریتاکس در ارتباط باشید.

«خودم طراحی می‌کنم» معمولاً گران‌ترین تصمیم است

تصمیم به اینکه «طراحی را خودم انجام می‌دهم» اغلب در ظاهر منطقی و مقرون‌ به‌ صرفه به‌نظر می‌رسد، اما در عمل یکی از پرهزینه‌ترین انتخاب‌ها برای آینده کسب و کار می‌شود. در طراحی مدل کسب و کار، مسئله توان فنی یا تجربه شخصی نیست؛ مسئله این است که آیا تصمیم گرفته‌ شده واقعاً بازده مالی دارد یا فقط بر اساس برداشت فردی شکل گرفته است.
تعصب افراد زمانی خطرناک می‌شود که تجربه شخصی جای واقعیت بازار را می‌گیرد. بنیان‌گذار معمولاً به محصول، مسیر و تصمیم‌ های قبلی خود وابستگی ذهنی دارد و همین وابستگی باعث می‌شود هشدارها را نادیده بگیرد. نتیجه این وضعیت، مدلی است که شاید روی کاغذ منطقی باشد، اما در بازار هزینه تولید می‌کند.
 وقتی تصمیم‌ های کلیدی بر اساس نظر شخصی گرفته می شود، اصلاح آن‌ها ساده نیست. تغییر مدل یعنی بازنگری در قیمت‌گذاری، اصلاح ساختار درآمد، بازتعریف ارزش پیشنهادی و در بسیاری موارد از دست رفتن زمان و بخشی از سرمایه. این هزینه‌ها معمولاً زمانی پرداخت می‌شوند که فشار نقدینگی بالا رفته و گزینه‌ های تصمیم محدود شده‌اند.

در طراحی مدل کسب و کار تفاوت مشخصی بین نظر شخصی و تصمیم اصولی وجود دارد:

  1. نظر شخصی بر تجربه فردی و قضاوت ذهنی تکیه دارد و معمولاً در برابر تغییرات بازار مقاومت کافی ندارد.
  2. تصمیم قابل دفاع بر داده، منطق اقتصادی و رفتار واقعی مشتری استوار است و قابلیت سنجش و اصلاح دارد.
  3. نظر شخصی قابل توضیح است، اما تصمیم قابل دفاع قابل دفاع در برابر سرمایه، بازار و رقابت است.

مسئله این نیست که بنیان‌گذار نباید در تصمیم‌سازی نقش داشته باشد؛بلکه تصمیمات نباید وابسته به فرد باقی بماند. هرچه طراحی بیشتر بر اساس سلیقه شخصی شکل بگیرد، ریسک وابستگی بالا می‌رود. در مقابل، مدلی که بر پایه تصمیم‌های قابل دفاع ساخته شده باشد، حتی در شرایط فشار بازار هم امکان اصلاح و رشد دارد.
جایی که این ریسک کنترل می‌شود، دقیقاً نقطه‌ای است که طراحی مدل کسب و کار از تصمیم شخصی خارج می‌شود و تبدیل به تصمیم قابل دفاع می‌شود. کاری که ما انجام می‌دهیم، گرفتن ایده از دست بنیان‌گذار نیست؛ ساختن مدلی است که اگر فردا مجبور شدید از آن دفاع کنید، چیزی برای اتکا داشته باشید. در مجموعه ما، طراحی مدل کسب و کار بر اساس علاقه یا حدس جلو نمی‌رود.

هر تصمیمی در مجموعه ریتاکس باید بتواند پاسخ بدهد:

چرا این مدل پول درمی‌آورد؟
از کجا ضربه می‌خورد؟
 اگر بازار تغییر کرد، کجا و چطور اصلاح می‌شود؟
وقتی طراحی توسط یک تیم مستقل و مسئول انجام شود، فرضیات تست‌پذیر می‌شوند و هزینه اصلاح قبل از اجرا دیده می‌شود، نه بعد از بحران. این یعنی کاهش ریسک تصمیم، نه صرفاً طراحی زیبا روی کاغذ.

989129279081

از طریق واتساپ، مستقیماً با کارشناسان ما ،در تماس باشید.

جهت دریافت مشاوره رایگان فرم زیر را تکمیل نمایید
سوالات پرتکرار شما درباره طراحی مدل کسب و کار
اگر بعد از طراحی مدل کسب و کار، بازار تغییر کرد چه؟

مدل‌هایی شکست می‌خورند که شکننده طراحی شده‌اند، نه تصمیم‌هایی که واقع‌بینانه بسته شده‌اند.
ما مدلی می‌سازیم که نقطه واکنش داشته باشد، نه نقطه شوک. اگر بازار تغییر کند، این تغییر از قبل در سناریوها دیده شده، نه اینکه بعد از ضرر بهانه شود. این یعنی اگر شرایط عوض شود، شما می‌دانید اصلاح می‌کنید یا متوقف می‌شوید، نه اینکه غافلگیر شوید.

چون شما درگیر پروژه‌اید و تیم ما درگیر تصمیم.
کارفرما به‌طور طبیعی به اجرا تمایل دارد، چون زمان، اعتبار و انرژی گذاشته است. ما بیرون از این فشار ایستاده‌ایم و دقیقاً همین فاصله است که اجازه می‌دهد تصمیم بدون تعارف بسته شود. طراحی مدل کسب‌وکار وقتی ارزش دارد که توسط کسی انجام شود که انگیزه‌اش «ادامه دادن» نیست، بلکه «درست تصمیم گرفتن» است.

چه تضمینی هست که شما هم مثل بقیه صرفاً مدل «قشنگ» تحویل ندهید؟

تفاوت در تضمین کلامی نیست، در ساختار تصمیم است.ما مدلی تحویل نمی‌دهیم که بشود از کنار نقاط مبهمش رد شد.
مدل ما جوری طراحی می‌شود که اگر بخواهید اجرا کنید، مجبور باشید هزینه، زمان و نقطه توقف را شفاف ببینید. مدل قشنگ، راه فرار می‌دهد؛ مدل ما تصمیم را به شما تحمیل می‌کند، چه به نفع‌تان باشد چه نباشد.

هر وقت هزینه اجرا از هزینه تصمیم‌گیری بیشتر شد، دیر کرده‌اید.
اگر قرار است پول، تیم یا اعتبار وارد بازی شود، ولی هنوز تصمیم‌های کلیدی بسته نشده‌اند، الان دقیقاً همان زمانی است که باید این کار انجام شود. هر تصمیمی که دیر بسته شود، معمولاً گران‌تر بسته می‌شود.

کسب‌ و کارها نه به‌خاطر ایده بد بلکه به علت طراحی اشتباه شکست می‌خورند!

اکثر کسب‌ و کارهایی که متوقف می‌شوند، ایده ضعیفی ندارند حتی ممکن است مسئله بازار را درست دیده‌ باشند و زمان ورودشان هم مناسب بوده باشد  اما چیزی که آن‌ ها را از مسیر خارج می‌ کند، تصمیم‌ هایی است که در مرحله طراحی گرفته شده؛ تصمیم‌ هایی که بیشتر بر اساس حس، تجربه شخصی یا حدس جلو رفته‌اند تا منطق اقتصادی قابل دفاع. توجه داشته باشید که ایده فقط می‌گوید «چه کاری انجام می‌دهی» و ااین طراحی است که تعیین می‌کند «چطور زنده می‌مانی».
بخش مهمی از شکست‌ها زمانی اتفاق می‌افتد که بنیان‌گذار تصور می‌کند چون ایده را بهتر از هر کسی می‌شناسد، پس می‌تواند ساختار درآمد، هزینه و رشد را هم خودش طراحی کند. این‌جا دقیقاً همان نقطه‌ای است که به جای پایان کار موفقیت آمیز  ریسک شروع می‌شود.

 چند الگوی طراحی وجود دارد که مستقیماً به طراحی برمی‌گردند نه به ایده، برای مثال:

  • مسیر ورود پول مشخص نیست، اما انتظار درآمد وجود دارد:
    بسیاری از کسب‌ و کارها می‌دانند چه ارزشی ارائه می‌دهند، اما مشخص نکرده‌اند پول دقیقاً در چه نقطه‌ای وارد سیستم می‌شود. فروش وابسته به تلاش فردی می‌ماند و با کوچک‌ترین افت، کل جریان نقدی به خطر می‌افتد.
  • تصمیم‌ ها بدون سناریوی شکست گرفته می‌شوند:
    طراحی اغلب فقط بر اساس حالت خوش‌ بینانه انجام می‌شود. اگر فروش کمتر شد، اگر هزینه بیشتر شد، یا اگر بازار واکنش متفاوتی نشان داد، مدل پاسخ مشخصی ندارد. این یعنی تصمیم‌ها از ابتدا تست‌ پذیر نبوده‌اند.
  • هزینه‌ ها بعداً خودشان را نشان می‌دهند:
    خیلی از مدل‌ها در ظاهر سودده‌اند، اما فقط تا زمانی که حجم کار پایین است. وقتی عملیات بزرگ می‌شود، هزینه پنهان بیرون می‌زند؛ هزینه‌ای که اگر در طراحی دیده می‌شد، تصمیم تغییر می‌کرد.
  • مدل به حضور دائمی بنیان‌گذار وابسته است:
    اگر صاحب کسب‌ و کار یک روز کنار بکشد و همه چیز متوقف شود، مشکل از تیم نیست؛ مشکل از طراحی است. مدلی که روی فرد قفل شده، ظرفیت رشد و جذب سرمایه ندارد.
    تصمیم شخصی جای
  • تصمیم قابل دفاع را می‌گیرد:
    تفاوت این دو بسیار مهم است. نظر شخصی بر اساس تجربه محدود شکل می‌گیرد، اما تصمیم قابل دفاع بتواند توضیح بدهد چرا این انتخاب انجام شده و چه داده‌ای پشت آن است. وقتی مدل بر نظر شخصی بنا شود، اصلاح آن در زمان فشار مالی بسیار پرهزینه‌تر خواهد بود.

نکته مهم اینجاست که این خطاها در ماه‌ های اول خودشان را نشان نمی‌دهند. همه چیز «قابل تحمل» است. فروش کم ولی امیدوارکننده است. هزینه‌ها هنوز کنترل می‌شوند. اما با اولین تغییر واقعی در بازار، مدل شروع به فرسایش می‌کند. نه با یک شکست ناگهانی، بلکه با تصمیم‌های کوچک و اشتباه که روی هم جمع می‌شوند. در این مرحله معمولاً گفته می‌شود «بازار سخت شد» یا «ایده جواب نداد»، در حالی که مسئله اصلی از ابتدا در ساختار بوده است. اگر طراحی قابل دفاع بود، مدل می‌توانست خودش را اصلاح کند، نه اینکه فرو بریزد.
تفاوت بین کسب‌ و کاری که دوام می‌آورد و کسب‌ و کاری که حذف می‌شود، این نیست که کدام ایده جذاب‌تری دارد. تفاوت در این است که آیا ساختار اقتصادی آن می‌تواند تحت فشار تصمیم درست بگیرد یا نه. این دقیقاً همان جایی است که طراحی مدل کسب و کار اهمیت پیدا می‌کند؛ نه به عنوان یک کار تزئینی، بلکه به عنوان یک تصمیم مالی. 

وقتی طراحی اشتباه باشد:

  1. اصلاح دیر انجام می‌شود و هزینه آن چند برابر است
  2. تصمیم‌ها واکنشی می‌شوند، نه آگاهانه
  3. کسب‌ و کار به جای رشد، درگیر بقا می‌شود

به همین دلیل است که شکست بیشتر کسب‌ و کارها، ریشه در ایده ندارد؛ ریشه در تصمیم‌هایی دارد که در طراحی، بدون فشار واقعی بازار گرفته شده‌اند. ریتاکس روی همین نقطه دست می‌گذارد؛ جایی که اکثر بنیان‌گذاران هنوز فکر می‌کنند تصمیم‌ ها «بعداً قابل اصلاح» هستند. در ریتاکس، هر انتخاب قبل از اجرا تحت سنجش مالی و سناریوی ضرر قرار می‌گیرد. اگر یک مدل نتواند در برابر افت فروش، افزایش هزینه یا تغییر رفتار مشتری پاسخ مشخصی داشته باشد، همان‌ جا متوقف می‌شود. این رویکرد باعث می‌شود کسب‌ و کار قبل از خرج کردن زمان، سرمایه و اعتبار، بفهمد کدام تصمیم ارزش ادامه دادن دارد و کدام مسیر باید از ابتدا بسته شود. ریتاکس قرار نیست اجرا کننده باشد؛ نقش آن کاهش ریسک تصمیم است، قبل از اینکه بازار این کار را با هزینه بالا انجام دهد.

کسب‌ و کارها نه به‌خاطر ایده بد بلکه به علت طراحی اشتباه شکست می‌خورند!​

توجه داشته باشید که اصلاح مدل کسب‌ و کار بعد از اجرا، دیر و پرهزینه است

یکی از خطرناک‌ترین توجیه‌هایی که تصمیم‌گیران برای جلو رفتن بدون طراحی دقیق استفاده می‌کنند، این جمله است:«اگر در اجرا مشکل داشت، بعداً اصلاحش می‌کنیم.» این عبارت در ظاهر منطقی به نظر می‌رسد، اما در عمل یکی از پرهزینه‌ ترین خطاهای راهبردی در مسیر راه‌ اندازی و توسعه کسب‌ و کار است. دلیل این موضوع ساده است: پس از اجرا، مدل کسب‌ و کار دیگر یک فرض ذهنی یا فایل قابل ویرایش نیست، بلکه به مجموعه‌ای از تعهدات مالی، ساختاری و ذهنی تبدیل شده است که هر تغییری در آن، هزینه مستقیم و غیرقابل برگشت ایجاد می‌کند.
پس از ورود به بازار، تصمیم‌ها شروع به قفل شدن می‌کنند. این قفل‌ شدگی به این معناست که بسیاری از اجزای مدل، حتی اگر اشتباه باشند، دیگر به‌ سادگی قابل حذف یا جایگزینی نیستند. در این مرحله، اصلاح مدل با چند مانع جدی روبه‌ رو است:

اول: قفل شدن جایگاه برند در ذهن بازار

بازار در ماه‌ های ابتدایی، شما را آنالیز و دسته‌ بندی می‌کند. این دسته‌بندی بر اساس پیام، قیمت، نوع مشتری و تجربه اولیه شکل می‌گیرد. اگر این تصویر اشتباه باشد، اصلاح آن نیازمند هزینه دوباره برای بازتعریف برند، تغییر پیام، افزایش تبلیغات و توضیح مداوم به بازار است. در بسیاری از موارد، بازار اساساً علاقه‌ای به شنیدن روایت جدید ندارد و ترجیح می‌دهد گزینه‌ دیگری را انتخاب کند.

دوم: قفل شدن ساختار تیم و منابع انسانی

تیمی که بر اساس یک منطق نادرست شکل گرفته است، بعد از تغییر مسیر، به مانع تبدیل می‌شود. مهارت‌ها، تجربه‌ها و حتی ذهنیت افراد بر اساس مدل اولیه تنظیم شده است. اصلاح مسیر در این شرایط یا به کاهش بهره‌وری منجر می‌شود، یا به هزینه‌های سنگین جایگزینی نیرو، یا به کشمکش‌های داخلی که مستقیماً سرعت رشد را کاهش می‌دهد.

سوم: تثبیت انتظارات مشتری

مشتری به قیمت، سطح خدمت، نوع پشتیبانی و حتی سرعت پاسخ‌گویی عادت می‌کند و این عادت به‌ مرور به یک انتظار تثبیت‌ شده تبدیل می‌شود. هر تغییری در این الگو، به‌ معنای برهم‌ زدن یک تعادل ذهنی است که مشتری بر اساس آن تصمیم به خرید گرفته است. در چنین شرایطی، اصلاح فقط با پرداخت هزینه اقناع، ارائه تخفیف‌های جبرانی، افزایش خدمات بدون دریافت درآمد متناظر، یا پذیرش ریزش بخشی از مشتریان ممکن می‌شود. این هزینه‌ها معمولاً به‌ صورت مستقیم در فایل‌های مالی ثبت نمی‌شوند، اما از طریق کاهش نرخ تبدیل، افت تکرار خرید و افزایش حساسیت قیمتی، مستقیماً روی فروش و جریان درآمدی اثر می‌گذارند. نتیجه این فرآیند آن است که کسب‌ و کار به‌ جای رشد پایدار، ناچار می‌شود برای حفظ موقعیت فعلی خود، هزینه بیشتری نسبت به گذشته پرداخت کند.

چهارم: سوخت سرمایه و زمان

زمان و سرمایه‌ای که بر مبنای فرضیات اشتباه مصرف می‌شود، عملاً به هزینه‌های سوخت‌ شده تبدیل می‌گردد؛ هزینه‌هایی که نه بازگشت‌پذیرند و نه قابل جبران. وقتی یک کسب‌ و کار با مدل نادرست وارد بازار می‌شود، هر اصلاح بعدی ناچار است روی ساختاری انجام شود که از ابتدا ناکارآمد بوده است و همین موضوع، هزینه اصلاح را چند برابر می‌کند. برای مثال، تغییر مدل قیمت‌گذاری پس از جذب مشتری، یا نیازمند اعمال تخفیف‌های گسترده برای جلوگیری از ریزش است، یا منجر به افت حجم فروش و فشار مستقیم بر جریان نقدی می‌شود. در هر دو حالت، منابع جدید به‌جای تولید سود، صرف جبران خطاهای گذشته می‌گردند و نتیجه نهایی، کاهش حاشیه سود و کند شدن رشد است.

نکته مهم اینجاست که بعد از اجرا، تغییر دیگر یک تصمیم استراتژیک نیست؛ یک واکنش اجباری است. تصمیم‌گیر دیگر بین گزینه‌های خوب انتخاب نمی‌کند، بلکه بین گزینه‌هایی انتخاب می‌کند که هر کدام بخشی از هزینه را تحمیل می‌کنند. مثال رایج اما واقعی این وضعیت، کسب‌ و کاری است که با قیمت‌گذاری اشتباه وارد بازار شده و بعد از چند ماه متوجه می‌شود حاشیه سود پاسخ‌گو نیست. بالا بردن قیمت مساوی است با ریزش مشتری، پایین نگه داشتن قیمت مساوی است با فرسایش تیم و نقدینگی. هیچ‌کدام اصلاح واقعی نیست؛ هر دو مدیریت خسارت‌اند.
در چنین شرایطی، حتی اگر تصمیم به تغییر گرفته شود، تغییر به‌ معنای رشد نیست، بلکه صرفاً تلاش برای متوقف کردن زیان است. اینجاست که طراحی مدل کسب و کار اهمیت خود را نشان می‌دهد. به‌ عنوان تنها نقطه‌ای که تصمیم هنوز قفل نشده، هزینه هنوز انباشته نشده و بازار هنوز رأی نهایی خود را صادر نکرده است. 

توجه داشته باشید که اصلاح مدل کسب‌ و کار بعد از اجرا، دیر و پرهزینه است​

بوم مدل، بیزینس پلن و فایل اکسل چرا جلوی ضرر را نمی‌ گیرند؟

بوم مدل کسب‌ و کار معمولاً اولین جایی است که خیال مدیر را راحت می‌کند؛ نه به این دلیل که ریسک را حذف کرده، بلکه چون همه‌ چیز را روی یک صفحه آورده است. بوم، تصویر می‌دهد، اما تعهد نمی‌سازد. نشان می‌دهد چه کسانی مشتری‌اند، ارزش پیشنهادی چیست و پول از کجا می‌آید، اما مشخص نمی‌کند اگر یکی از این مفروضات غلط بود، کدام تصمیم باید متوقف شود و با چه هزینه‌ای.
بیزینس پلن رسمی‌تر است و سنگین‌تر به نظر می‌رسد، اما خطر آن دقیقاً همین‌جاست. بیزینس پلن داستانی قانع‌کننده می‌سازد؛ داستانی که اگر اعدادش درست چیده شود، حتی تصمیم غلط را هم قابل دفاع جلوه می‌دهد. مشکل این نیست که پلن وجود دارد، مشکل این است که پلن معمولاً بعد از تصمیم نوشته می‌شود، نه برای بستن آن. به همین دلیل، بیشتر از آنکه ابزار کنترل ریسک باشد، ابزار توجیه اجراست.
فایل اکسل هم شفاف‌ترین و در عین حال خطرناک‌ترین ابزار است. چون عدد می‌دهد. عدد جریان نقدی، سود، نقطه سر به سر. اما این عددها فقط بازتاب فرض‌ها هستند، نه ضمانت واقعیت. اکسل نمی‌پرسد اگر قیمت بازار پایین‌تر بود چه می‌کنید، یا اگر نرخ تبدیل نصف شد، کدام هزینه را حذف می‌کنید. اکسل فقط نشان می‌دهد اگر همه‌ چیز طبق فرض پیش رفت، چه قدر پول در می‌ آید.

نقطه مشترک هر سه ابزار واضح است:

  • هیچ‌کدام به‌تنهایی تصمیم را نمی‌بندند.
  • هیچ‌کدام مسئولیت خطای تصمیم را نمی‌پذیرند.
  • هیچ‌کدام جلوی اجرای یک فرض اشتباه را نمی‌گیرند.

واقعیت این است که هیچ‌کدام از این ابزارها جلوی ضرر را نمی‌گیرند، مگر اینکه پشت آن‌ها تصمیمی قابل دفاع و اصولی وجود داشته باشد. وقتی فرضیات در دنیای واقعی آزموده نشوند، فایل اکسل فقط نشان می‌دهد اگر همه‌ چیز درست پیش برود چه اتفاقی می‌افتد، نه اینکه اگر اشتباه بود، چه هزینه‌ای باید پرداخت شود. بازار اما دقیقاً روی همین بخش دوم واکنش نشان می‌دهد. پس نتیجه می گیریم ابزار بدون تصمیم‌سازی خطرناک است، چون حس کنترل ایجاد می‌کند، بدون آنکه کنترل واقعی وجود داشته باشد. بسیاری از کسب و کارها دقیقاً به این دلیل وارد اجرا می‌شوند که «همه چیز روی کاغذ درست است». اما روی کاغذ درست بودن، به معنای درست بودن قیمت، کانال فروش یا منطق درآمد در بازار واقعی نیست.

تفاوت طراحی مدل کسب و کار با این ابزار ها، تفاوت در «پر کردن» با «بستن» است:

پر کردن یعنی تکمیل خانه‌های بوم، نوشتن سناریو در بیزینس پلن و ساختن یک فایل مالی تمیز، بدون آنکه مشخص شود کدام فرض، اگر غلط بود، باید پروژه را متوقف کند.
بستن یعنی تصمیم‌گیری شفاف درباره این‌که چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نیست، حتی اگر نتیجه آن تعویق اجرا یا توقف باشد.
بخش بزرگی از زیان‌های پنهان دقیقاً از همین تصمیم‌های نیمه‌کاره ناشی می‌شوند؛ تصمیم‌هایی که نه به‌ طور کامل رد شده‌اند و نه به‌ طور کامل بسته شده اند. این تصمیم‌ ها اجرا می‌شوند، هزینه می‌ سازند و بعد، به امید اصلاح، ادامه پیدا می‌ کنند. هزینه این وضعیت در اکسل دیده نمی‌ شود، اما در عمل خودش را به شکل کاهش فروش، ناپایداری جریان نقدی، افزایش تخفیف‌های جبرانی و فرسودگی تیم نشان می‌ دهد. 

بررسی تفاوت های مدل طراحی شده با مدل ابزاری:

معیارعملکرد و تاثیر ابزار های طراحی کسب و کارعملکرد و تاثیر طراحی شخصی مدل کسب و کار
نقش بوم و پلنتکمیل و مستندسازیپشتیبانی از تصمیم
وضعیت فرضیاتپذیرفته‌ شده و خوش‌ بینانهآزمون‌ پذیر و مشروط
برخورد با خطااصلاح فایلتوقف یا تغییر تصمیم
نوع هزینهپنهان و تجمعیشفاف و قابل مدیریت
نتیجه نهاییتعویق ضررکنترل ضرر

اگر از طراحی مدل کسب و کار کمک بگیرید، عدد های غیر واقعی جایگزین قضاوت منطقی نمی‌شود. عدد فقط زمانی معتبر است که تصمیم پشت آن بسته شده باشد. این دقیقاً همان جایی است که طراحی مدل کسب و کار اهمیت پیدا می‌کند.جمع‌بندی کاملاً روشن است: اگر بوم مدل، بیزینس پلن یا فایل اکسل شما فقط پر شده باشد و تصمیم را نبسته باشد، نه‌ تنها جلوی ضرر را نمی‌گیرد، بلکه زیان را دیرتر، سنگین‌تر و غیرقابل‌ جبران می‌ کند.

فرآیند طراحی مدل کسب‌ و کار در ریتاکس چگونه است؟

در ریتاکس طراحی مدل های کسب وکار با دف «بررسی ایده» یا «تحلیل» انجام نمی شوند. در حقیقت طراحی گام ها و پایه کسب و کار برای بستن تصمیم‌هایی صورت می گیرد که مستقیماً به خرج شدن یا نشدن پول منجر می‌ شوند. اگر قرار باشد پس از طی این مسیر، فقط اطلاعات بیشتری داشته باشید اما همچنان در تصمیم اجرا مردد بمانید، فرآیند عملاً متوقف می‌ شود و ادامه پیدا نمی‌ کند، چون هدف از آن تولید آگاهی نیست بلکه تولید تصمیم قابل اقدام است. طراحی از همان ابتدا با رعایت قواعد مالی آغاز می‌ شود، تمرکز اولیه بر این است که آیا اساساً ورود به این مسیر برای کسب‌ و کار از نظر اقتصادی توجیه دارد یا خیر، و اگر پاسخ مبهم باشد، قطعا اجازه ورود به مراحل بعد داده نمی‌شود.

فاز اول: تعریف و محدودسازی مسئله مالی

در این فاز، مسئله به شکلی تعریف می‌ شود که بتوان درباره آن تصمیم گرفت، نه اینکه فقط درباره آن گفتگو کرد. بررسی می‌شود پول قرار است دقیقاً از کجاوارد شود، هزینه اصلی کجاست و شکست این تصمیم چه تاثیری مستقیمی بر جریان نقدی دارد. نقطه تصمیم این فاز به‌صورت شفاف مشخص است: اگر منطق ورود به این تصمیم قابل دفاع مالی نباشد، فرآیند در همین مرحله متوقف می‌شود.
خروجی این فاز، یک مسئله اقتصادی تصمیم گیری شده است که یا ادامه مسیر را توجیه می‌کند یا جلوی هزینه بی اثر زودهنگام سرمایه را می‌ گیرد.
زمان این فاز عمداً کوتاه و کنترل‌ شده است، چون قرار نیست بررسی‌ ها به امید اصلاح در آینده کش داده شوند.

فاز دوم: به چالش کشیدن احتمالاتی که پول را به خطر می‌ اندازند

پس از عبور از مرحله اول، تمرکز بر احتمالاتی منتقل می‌شود که اگر اشتباه باشند، اصلاح آن‌ ها بعد از اجرا پرهزینه یا حتی غیرممکن خواهد بود. این مرحله برای تأیید ایده ها طراحی نشده، بلکه هدف از زمان و انرزی گذاشتن برای بررسی آن ها، حذف یا پذیرش آگاهانه ریسک این عوامل است. نقطه تصمیم این فاز کاملاً اجرایی است: یا فرض پذیرفته می‌شود و هزینه ریسک آن مشخص می‌گردد، یا رد می‌شود و ادامه مسیر متوقف یا اصلاح می‌شود.
خروجی این فاز، مجموعه‌ای از فرض‌های بسته‌شده است که دیگر نمی‌توان آن‌ها را در مرحله اجرا بهانه کرد.
این فاز کش‌دار نمی‌شود، چون فرض معلق اجازه عبور ندارد و تصمیم‌گیری شرط ادامه است.

فاز سوم: ساخت مدلی که بتوان با آن اجرا یا توقف کرد

در این مرحله، مدل به گونه‌ ای طراحی می‌شود که مستقیماً به تصمیم مالی منجر شود. تمرکز بر زیبایی یا کامل بودن مدل نیست، بلکه بر این است که اگر اجرا آغاز شد، چه زمانی و با چه شاخصی باید ادامه یا توقف آن تصمیم گرفته شود. نقطه تصمیم این فاز دقیقاً مشخص می‌ کند که در صورت انحراف از انتظار، هزینه اصلاح مدل چقدر خواهد بود.
خروجی این فاز، یک مدل تصمیم‌ پذیر است که به‌ وضوح می‌گوید چه زمانی اجرا منطقی است و چه زمانی توقف کم‌ هزینه‌ تر از ادامه خواهد بود.

فاز چهارم: بستن تصمیم اجرایی

این نکته حائز اهمیت است که در پایان، فرآیند طراحی به تحلیل یا پیشنهاد ختم نمی‌ شود. تصمیم تعیین تکلیف می شود به گونه ای که یا کسب‌ و کار وارد اجرا می‌ شود یا نمی‌ شود و یا فقط با شروط مالی مشخص وارد می‌ شود.
این مرحله کوتاه‌ترین اما مهم‌ترین بخش فرآیند است، چون مسئولیت مالی تصمیم را شفاف می‌کند. واضح است که خروجی این فاز نه توصیه نه گزارش بلکه تصمیم نهایی است. دلیل اینکه این طراحی مدل های کسب و کار  بی‌انتها یا کش‌دار نمی‌شود، این است که ادامه آن منوط به عبور از گیت‌های تصمیم است، نه صرف زمان یا تولید سند. هر جا تصمیم بسته نشود، فرآیند عمداً متوقف می‌شود تا از سوخت شدن سرمایه جلوگیری شود.
ریتاکس این فرآیند را به شکلی طراحی کرده که پیش از درگیر شدن تیم، منابع و زمان، مشخص شود کدام تصمیم واقعاً ارزش اجرا دارد و کدام مسیر باید آگاهانه و کم‌هزینه متوقف شود. نتیجه این رویکرد، کاهش خطای پرهزینه در شروع، جلوگیری از قفل شدن سرمایه در تصمیم‌های اشتباه و بستن مسیرهایی است که فقط ظاهر جذاب دارند اما توجیه مالی ندارند. این فرآیند برای کسب‌وکارهایی ساخته شده که می‌خواهند قبل از خرج کردن پول، مطمئن شوند تصمیم‌شان قابل دفاع است، نه اینکه بعد از هزینه کردن به دنبال توجیه آن بگردند.

فرآیند طراحی مدل کسب‌ و کار در ریتاکس چگونه است؟​

ما در ریتاکس مشاوره نمی‌ فروشیم؛ مسئولیت تصمیم را می‌ پذیریم

بسیاری در زمینه طراحی کسب و کار های خرد و کلان نظر می‌ دهند؛ گزارش می‌ نویسند، تحلیل ارائه می‌ کنند و در پایان می‌گویند «تصمیم با شماست». این یعنی فروختن مشاوره به شما چیزی که شما هیچ نیازی به آن ندارید آنچه دغدغه کارفرما است هماهی و مسئولیت پذیری نسبت پیشنهاد و احتمالات ارائه شده است چون وقتی پول خرج شد، بازار واکنش نشان نداد یا عددها اشتباه از آب درآمد، هیچ‌کس کنار شما نمی‌ایستد و مسئولیتی بابت آن نمی‌پذیرد. نظر دادن کم‌هزینه است، اما تصمیم گرفتن و پای آن ایستادن، هزینه و تبعات دارد.
در ریتاکس، تفاوت دقیقاً همین‌جاست. ما در کنار هم وارد فرآیندی می‌ شویم که خروجی آن «اظهارنظر» نیست، بلکه یک تصمیم بسته‌ شده و واقعی است؛ تصمیمی که مشخص می‌کند اجرا می‌شود یا نمی‌شود، توقف کم‌ هزینه‌ تر است یا ادامه، و اگر اجرا شد، چه ریسکی آگاهانه پذیرفته شده است. این یعنی مسئولیت تصمیم، فقط روی دوش مدیر یا سرمایه‌گذار نمی‌ماند.

چرا این تمایز مهم است؟

چون مدیر و سرمایه‌گذار با تحلیل شکست نمی‌خورند؛ با تصمیم اشتباه، آن‌هم تصمیمی که پشتش مسئولیت نبوده، زمین می‌خورند. وقتی کسی فقط نظر می‌دهد، طبیعی است محافظه‌کار باشد، مبهم حرف بزند و همه راه‌ها را باز بگذارد. اما وقتی مسئولیت تصمیم را می‌پذیرد، مجبور است فرض‌های خطرناک را ببندد، هزینه اشتباه را عددی ببیند و جلوی اجرای تمیم‌های ضعیف را بگیرد.
فرض کنید قرار است یک خط محصول جدید راه‌اندازی شود. مشاور معمولی می‌گوید «بازار پتانسیل دارد»، «می‌شود امتحان کرد»، «بهتر است فازبندی شوید». اما ریتاکس به سؤال دیگری جواب می‌دهد: اگر این تصمیم اشتباه باشد، دقیقاً چقدر پول از بین می‌رود؟ کِی باید متوقف شود؟ و آیا همین حالا باید وارد اجرا شد یا نه؟ این تفاوت حرف قشنگ با تصمیم مسئولانه است.
برای مدیرعامل و سرمایه‌گذار، این موضوع یک خط قرمز است. چون آن‌ها قرار نیست برای شنیدن نظرات متناقض هزینه بدهند؛ آن‌ها دنبال کسی هستند که در بستن تصمیم‌های پرریسک کنارشان بایستد. کسی که اجازه ندهد سرمایه به اسم «آزمایش» یا «یادگیری بازار» بسوزد، فقط چون کسی حاضر نبوده مسئولیت توقف را بپذیرد.
اگر دنبال مشاوری هستید که در انتها بگوید «تصمیم با خودتان است»، ریتاکس انتخابمناسبی برای شما نیست. اما اگر می‌خواهید قبل از خرج شدن پول، یک تصمیم شفاف، قابل دفاع و مسئولانه بسته شود، این دقیقاً همان جایی است که باید گفت‌وگو با ریتاکس را شروع کنی.

ما در ریتاکس مشاوره نمی‌ فروشیم؛ مسئولیت تصمیم را می‌ پذیریم​